تاثیر انگیزه در خلاقیت: انگیزش را میتوان یکی از مهمترین عناصر خلاقیت دانست. ریشه لاتین واژه انگیزش Movere به معنی حرکت است. انگیزش را میتوان فرایندی دانست که رفتار شخص را نیرو میبخشد و آن را جهت دستیابی به اهداف هدایت مینماید. همچنین تمایل به انجام کار به شرط داشتن توانایی انجام آن کار در جهت تأمین نوعی نیاز را نیز میتوان تعریفی از انگیزش دانست. فرایند انگیزش از احساس یک نیاز ارضا نشده به وجود میآید که در فرد ایجاد تنش میکند و باعث ایجاد انگیزه میشود. انگیزه در فرد به تلاش و کوشش رفتاری منجر میشود و در نهایت به نیاز ارضا شده ختم میگردد. این تأمین نیاز یک تعادل موقت را ایجاد میکند و پس از مدتی این چرخه مجدد تکرار میشود.
نیاز نوعی کمبود روانی و فیزیولوژیک است که میتواند دستاورد خاصی را ایجاد کند.
نظریه سلسله مراتب نیاز توسط آبراهام مازلو (مزلو) ارائه شد. مزلو اساس فرض خود را بر این گذاشت که درون هر انسان پنج دسته نیاز وجود دارد. اگر نیازی در فرد ارضا شود دیگر ایجاد انگیزه نمیکند. برای ایجاد انگیزه در شخص باید جایگاه او را در سلسله مراتب نیازها مشخص کرد و برای رفع نیازهای فعلی یا سطح بالاتر او اقدام کرد تا تاثیر انگیزه در خلاقیت اتفاق بیافتد.
پنج دسته نیاز یک شخص در سلسله مراتب نیازها، به ترتیب:
۱. نیازهای فیزیولوژیکی: گرسنگی، تشنگی، سرپناه، جنسی و سایر نیازهای بدنی است.
۲. نیازهای ایمنی: امنیت و مصون ماندن از صدمات فیزیکی و احساسی.
۳. نیازهای اجتماعی: مهر و محبت، احساس تعلق، پذیرش و دوستی.
۴. نیازهای احترام: خود احترامی، استقلال، موفقیت، مقام، شهرت و توجه.
۵. نیازهای خود شکوفایی: اشتیاق فرد برای تحقق قابلیتها، ظرفیتها و استعدادهای بالقوه خود.
دو دسته نیاز اول نیازهای رده پایین محسوب میشوند و برای ارضا شدن نیاز به عوامل خارجی دارند؛ اما سه دسته نیاز آخر نیازهای رده بالا محسوب میشوند و در درون فرد ارضا میشوند. این نظریه اگرچه با استقبال زیادی روبرو شد اما تحقیقات نتوانستند قابلاعتماد بودن آن را تائید کنند.
نخستین نظریههای مطرح شده در مورد انگیزشنظریه سلسلهمراتب نیازها، تئوریX، تئوری Y، تئوری بهداشتی انگیزش بودند.
نظریه X و Y نظریه دیگری در ارتباط با تاثیر انگیزه در خلاقیت است که داگلاس مک گرگور آن را ارائه داده است و دو دیدگاه متمایز از انسان را ارائه داده است: یک دیدگاه اصولاً منفی و آن را X نامید و یک دیدگاه مثبت و آن را Y نامید. نظریه تئوری X بر این فرض است که نیازهای رده پایین، بر فرد حاکم است و تئوری Y بر این اساس است که نیازهای رده بالاتر در فرد حاکم هستند.
در تئوری X فرض بر این است که کارمندان به صورت فطری به کار علاقهای ندارند و از آنجا که کار را دوست ندارند، برای رسیدن به هدف باید آنها را مجبور، کنترل و یا حتی تهدید نمود. در این تئوری کارکنان از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند و لذا به هدایت و رهبری رسمی نیاز دارند. بیشتر کارکنان به امنیت بیش از دیگر موارد شغلی اهمیت میدهند و هیچ نوع جاه طلبی و بلندپروازی ندارند.
اما در تئوری Y کارکنان کار را امری طبیعی میدانند و به آن علاقه دارند. در این تئوری افراد خود را به هدف یا اهدافی متعهد نمودهاند و بنابراین دارای نوعی خود رهبری و خودکنترلی هستند و بیشتر افراد مسئولیتپذیر هستند و حتی برای پذیرفتن مسئولیتهای بیشتر تلاش میکنند. در این تئوری بیان میشود که خلاقیت، یعنی توانایی برای گرفتن تصمیمات خوب، ویژگی بیشتر افراد جامعه است و ویژگی منحصر به مدیران نیست.
تئوری دیگری که در زمینه انگیزش مطرح شده است، تئوری بهداشت – انگیزش است که توسط یک روانشناس به نام فردریک هرزبرگ ارائه شده است. هرزبرگ در این نظریه بیان میکند که رضایت عکس نارضایتی نیست. او عوامل مؤثر در نارضایتی را عوامل بهداشتی و عواملی را که موجب رضایت میشود را عوامل انگیزشی نامید. در مدل هرزبرگ برطرف کردن عوامل نارضایتی، الزاماً به رضایت منجر نمیشود. او متضاد رضایت را عدم رضایت و متضاد نارضایتی را عدم نارضایتی نامید.
در رابطه با نیروی انگیزش و تأثیر آن بر خلاقیت علاوه بر تئوریهایی که بیان شد، تئوریهای نوینی نیز ارائه شدهاند. از جمله آنها میتوان تئوری مبتنی بر نیازهای سهگانه، نظریه تعیین هدف، تئوری تقویت رفتار، نظریه برابری، نظریه انتظار را نام برد.
تئوری مبتنی بر نیازهای سه گانه توسط دیوید مک کلاند و تعدادی از همکارانش ارائه شده است و سه عامل انگیزشی یا نیاز را معرفی میکند:
۱. نیاز به کسب موفقیت. ۲. نیاز به قدرت و اعمال آن. ۳. نیاز به ایجاد دوستی.
تئوری تعیین هدف بیان میکند که قصد یا اراده فرد یا سازمان را میتوان به عنوان عامل اصلی انگیزش به حساب آورد. با پذیرفتن هدفهای مشکلتر توسط کارکنان در مقایسه با هدفهای آسان، عملکرد عالیتری را سبب خواهد شد. در واقع هدفهای پر چالش میتوانند عامل ایجاد تاثیر انگیزه در خلاقیت محسوب شوند.
در تئوری تقویت رفتار به جای توجه به عوامل درونی، به عوامل محیطی توجه میشود و در این تئوری بحث قانون علت و معلولی وجود دارد. این تئوری را میتوان نقطه مقابل تئوری تعیین هدف دانست.
در نظریه برابری بیان میشود که کارکنان و اعضای سازمان همواره خود را با دیگران مقایسه میکنند. سه مرجع اصلی برای مقایسه، همواره وجود دارد: دیگران، سیستم و خود. زمانی که فرد در مقایسه خود با دیگران نوعی ظلم و نابرابری مشاهده کند، دچار نوعی تنش میشود و این تنش باعث ایجاد انگیزش در فرد میشود.
نظریه انتظار توسط ویکتور روم ارائه شده است و یکی از پذیرفته شدهترین توجیههای است که درباره انگیزش ارائه شده است. این نظریه شامل سه متغیر است: ۱. اهمیت ۲. رابطه بین عملکرد و پاداش ۳. رابطه بین تلاش و عملکرد. در این نظریه استدلال شده است که گرایش به نوعی عمل در جهتی مشخص، در گرو انتظاراتی است که پیامدهای آن مشخص و نتیجه مورد علاقه عامل یا فاعل باشد. راز اصلی نظریه انتظار در درک هدفهای فردی و تشخیص رابطه بین تلاش و عملکرد، بین عملکرد و پاداش و سرانجام بین پاداش و تأمین هدف فرد نهفته است. به بیان دیگر میتوان گفت که فرد اهدافی دارد که برای این اهداف تلاش میکند، تلاش فرد به تغییر عملکرد او منجر میشود و این تغییر عملکرد پاداش سازمان را در پی دارد که این پاداش میتواند همان هدف فرد باشد.
[restrict]
دریافت PDF این مقاله
[/restrict]